نوشته شده در 88/4/30:: 1:55 عصر
روزگاری در کنج خانه عاشق بودم ـ کودکی عاشقم
بود و مرا دردی نبود ـ سالیان بعد در کنج زباله گریه
کردم که چرا کودک دیگر عاشقم نیست ـ زندگی
یعنی کنج نشینی حتی من عروسک نیز فریب
چشمان آن کودک به ظاهر معصومی را خوردم که
شبها مرا در کنارش می خواباند و دوسم داشت و
دست نوازش بر سرم می کشید...
کلمات کلیدی :