سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته شده در 88/7/10:: 8:7 عصر

TinyPic image


عشق مبنای بزرگ نیستی.عشق تپش قلب گنجشکان تنهای درختان دل.عشق سراسر خون و آتش است و نابودی.میان رفتن و ماندن دودل بودن،فراموشی است.
انتها در سروشت بی کسی است.عشق مبنای بزرگ خستگی است.
نه بگذار بهتر بگویم:عشق یعنی شکست در سرزمین خون و آتش.یعنی نرفتن از خاطر بی رنگ مرگ.یعنی تیغ و رگ و خون.


کاش می شد سه چیز را از کودکان یاد بگیریم: بی دلیل شاد بودن و پای کوبیدن* همیشه سرگرم کار بودن و بیهوده ننشستن* حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فریاد زدن
میدانی دیشب در عمق تنهایهایم ..در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد
برای دلی که هیچ ظلمی نکردو هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد
اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد
برای دلی که می دانست نباید دل ببندد...اما بست،اخه چرااااااا...؟؟؟؟
تازه جرأت گفتنشم روهم نداشت
"دل:اگه بهش بگم دوست دارم و اون توجهی بهم نکنه چی"
واقعاً میمردم،وای از دسته این غرور لعنتی که هرچی میکشم از اونه

بارها سعی کردم بگم اما تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشی بر ان خورد
دلی که تو معشوقش بودی.... اما گناه او چیست ؟؟؟؟
دلی که نمیدانست برای عاشق شدن باید قلبی عاشق را دید...دلی که لحظه ای بی تو بودن را ندید
و حالا دیر زمانی است که تنهاست...رفتی ..خدایم پشت و پناهت
فراموشم کردی خدا کند فراموش نشوی
شکستی خدا کند نشکنی
تنهایم گذاشتی خدا کند تنها نمانی
عاشقم کردی کاش خدا میخواست و عاشقم میشدی
از اول هم من و تو ما نبودیم
من و تو مال یه دنیا نبودیم
از اول هم تو اون سردرگمی ها
میگفتیم باهمیم اما نبودیم
تمومش کن بیا از هم جدا شیم
بیا اینقد تکراری نباشیم
تمومش کن تا همینجا تو یه لحظه
از این تنهایی با هم رها شیم
***********

تمومش کن ته این جاده بسته
تهش ماییم که قلبامون شکسته
بگو اینجا کجای قصه ماست
نگا کن اول راهیم و خسته
نترس از این که حرفام دلنشین نیست
تموم سهم ما از عشق این نیست
ما عشق اول هم بودیم اما
همیشه عشق اول بهترین نیست
****************

تمومش کن بیا از هم جدا شیم
بیا اینقد تکراری نباشیم
تمومش کن تا همینجا تو یه لحظه
از این تنهایی با هم رها شیم
************
تمومش کن ته این جاده بسته
تهش ماییم که قلبامون شکسته
بگو اینجا کجای قصه ماست
نگا کن اول راهیم و خسته
تمومش کن بیا از هم جدا شیم
بیا اینقد تکراری نباشیم
تمومش کن تا همینجا تو یه لحظه
از این تنهایی با هم رها شیم
*************

احسان خواجه امیری
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای خوب من تو تنها نمیمانی بی من تورامیسپارم به دلهای خسته برمن ببخش اگر شمعی شکستم به شب میسپارم توراتانسوزد به دل میسپارم توراتانمیرد اگرسبزرفتی اگرزرد ماندم اگر رنگ پاییزی بر دل نشاندم ندیدی تواخراشک چشمهایم را که باالتماس ازتومیخواستم ببخش برمن گناهی را که خودانرانمیدانم فقط وفقط همین
برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنیدبرای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنیدبرای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید
عشق یعنی با افق یک دل شدن

یــا لباسی از شقایق دوختن

عشق یعنی با وجود خستگی

بر سر پروانهء دل سوختن

عشق یعنی داستــانی نـا تـمــام

عشق یعنـی کلمه ای بـی انـتـهـا

عشق یعنی گفتن ازاحساس موج

در کــنـار حسـرت پـروانـه ها

عشق یعنـی آه سرخ لالـه هـا

عشق یعنی حرف پنهان در نگاه

عشق یعنـی تـرجـمـان یک نـفس

عمق سـایـه روشن دشت پگـاه

عشق یعنـی قـصـهء یک آرزو

عشق یـعـنـی ابـتـدای یک غـروب

عشـق یـعـنـی تکـه ای از آسمـان

عشق یعنی وصف یک انسان خوب

اَگه بی وفـا بشی ،رفیق نیمه راه بشی ،با کـَسی آشنا بشی ،میمیرم
اَگه منو جا بذاری ،رو دلم پا بذاری ،بری تـَکو تنها بذاری ،میمیرم
تو منو خار نکـُن ،منو بیمار نکـُن ،عاشق دیوونهَ تو اینهمه آزار نکـُن
گِله بسیار نکـُن ،شَبَمو تار نکـُن ،جملهء می خوام بـِرَم رودیگه تکرار نکـُن
اَگه بی وفا بشی ،رفیق نیمه راه بشی ،با کـَسی آشنا بشی ،میمیرم
اَگه منو جا بذاری ،رو دلم پا بذاری ،بری تـَکو تنها بذاری ،میمیرم

شبی تاریک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از همیشه... ناامید از فردایی روشن... بازم نقش چشمات در خیالم... تنها جایی که با همه بی قراریهام احساس آرامش میکنم... خاطرات با تو بودن در حال رفت وآمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم دیونه... آخه چرا این نفسام تلخه واسم؟ ای کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خویش می گرفت و این روح خسته را به آسمونا میبرد

و من برگ بودم که توفان گرفت و دیدم که این قصه پایان گرفت
بهار تو آمد به دیدار من و آخر مرا از زمستان گرفت
کویر تنت را به باران زدند تن آسمان از عطش جان گرفت
تو می رفتی و چشم من چشمه بود و من خیس بودم که باران گرفت
عجب بارشی بود بر جان من که چون رودی از عشق جریان گرفت
هوای تو بود و خیال تو بود که دست مرا در خیابان گرفت
حقیقت همین است ای نازنین که چشمت غزل داد و ایمان گرفت
تو و کوچه و آن زمستان سرد و من برگ بودم که توفان گرفت


عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
گر از عشق میشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت...
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد..
آره از عشق تو دیونگی هم عالمیه...



کلمات کلیدی :